نویسنده: آر ال استاین
شش تا بچه با مشت های گره کرده دور من و برادرم لوک حلقه زده بودند و با عصبانیت ما را نگاه می کردند. بله، می دانم، خودم می دانم که روشم برای شروع داستان عوضی است، اما توی پارک وحشت همه چیز عوضی است. هنوز بیشتر از چند دقیقه از آشنایی من و لوک با آن بچه ها نگذشته بود، ولی تا آن حد از دستشان عصبانی بودند.
من لیزی موریس هستم و سیزده سالم است. برادرم لوک هم یازده ساله است....
مجموعه ساعت فراموش نشدنی ( اسم این مجموعه رو با توجه به ترجمه نام انگلیسی نوشتم !)
نویسنده: آر ال استاین
این مجموعه شامل چند داستان هست :
داستان های ک مهمانی هالوین، پرستار بد بچه، انتقام آدم برفی، چطور می توان با یک اژدها معامله کرد، رویای مومیایی، آیا ما هنوز آنجاییم، مرا با خودت ببر، دوست خیالی من، بازنده ها و می توانی مرا نقاشی کنی !
این مجموعه اسکن شده و کار کس دیگست که متاسفانه الان منبعد فایل اصلی رو به یاد ندارم تا توی پست بذارم با عذرخواهی از کسی که زحمتشو کشیده.
ادامه مطلب ...
نویسنده: آر ال استاین
برای تعطیلات تابستان پدر و مادر من تصمیم گرفتند که مارا به مسافرتی طولانی با ماشین ببرند. من و خواهر و برادرم را توی صندلی عقب چپاندند و ما از اول تا آخر مدام دعوا می کردیم.
در طول مسیرمان مادرم گاوها و اسب ها را به من نشان می داد. پدرم همیشه جاده ها را گم می کرد. از این سفرها متنفر بودیم. آخرش این جوری بود که ما با فریاد می گفتیم: ولمان کنید بذارید از این ماشین پیاده بشویم.
مادرم برمی گشت داد می زد: مهم نیست. این یک سفر یک طرفه است. شما دیگر نمی توانید با ما برگردید.
نویسنده: آر ال استاین
من از بالای شانه های جوانا لوین به جعبه شیشه ای که مومیایی را در آن گذاشته بودند نگاه می کردم. یک علامت کوچک روی تابوت بود که قدیمی بود: هنر مصر باستان ! . دستبند و گردن بند و گوشواره طلایی بلندی داشت که عجیب می درخشید. جوانا گفت : وای چه قدر فوق العاده است. دستش را روی شیشه گذاشت : من این را می خواهم، همین را می خواهم. سرم را تکان دادم: این مال چهار هزار سال پیش است. جوانا احتمالا میلیون ها می ارزد. جوانا من را کنار زد و گفت : تولد من است چرا من نتوانم چند تا هدیه برای خودم بردارم؟
ادامه مطلب ...
نویسنده: آر ال استاین
من در نیویورک زندگی می کنم و وقتی در یک چنین مکان شلوغ و پر سر و صدایی زندگی می کنی، ناخواسته مکاشفات زیادی به گوش ات می خورد.
بعد از ظهر داشتم از مدرسه ی راهنمایی محله مان عبور می کردم، اتفاقی شنیدم که دو تا پسر با هم جر و بحث می کردند.
پسر قد بلند که کلاه بیس بال به سر داشت گفت: تو از ترس می افتی می میری و این چیز عجیب و غریبی نیست، زیاد اتفاق می افتد.
دوستش جواب داد ک امکان ندارد... غیر ممکن است که آدم با دیدن یک چیز وحشتناک جابه جا بمیرد.
نویسنده: آر ال استاین
در زمان های بسیار قدیم، در یک روز تابستانی، زمانی که پرنده هایی به بزرگی ابرها در آسمان ها پرواز می کردند، پسری به نام ند از میان جنگل های پر از شاخ و برگ و بسیار سبز و پر از تپه گذشت. ند فقط یک سیب در کوله پشتی اش داشت و یک نقشه دست نویس خام از قلمرو پادشاهی.
لباس دهاتی لکه دار و چروکش خیس عرق بود. موهای بلند قهوه ای خیس در هم برهم او از زیر کلاه قرمز روی پیشانی آفتاب خورده اش ریخته بود.
نویسنده: آر ال استاین
این کتاب که در ژانر وحشت نوشته شده داستان بچهای به نام رابی است. رابی در کامپیوترش داستانهای تصویری کارتونی میکشد. بین قهرمانهای داستانهایش، دکتر میم را که شخصیت عوضی و شروری است، از همه بیشتر دوست دارد. دکتر میم واقعا دکتر نیست اما مسلما دیوانه است...و حالا او در دنیای واقعی ول میگردد! از آن طرف هفت تا بچه معمولی در پارک وحشت تو تله افتادهاند. آیا رابی آنقدر زنده میماند که آنها را پیدا کند و نجات بدهد؟ موقعیت خطرناکی در دهکده آدم گرگها در انتظارش است...
ادامه مطلب ...
درس پیانو می تواند تو را بکشد
نویسنده: آر ال استاین
هنگامى که جرى در اتاق زیر شیروانى خانه ى جدیدشان یک پیانوى قدیمى و پر از گرد و خاک پیدا کرد، پدر و مادرش تصمیم گرفتند که یک معلم خصوصى براى آموزش پیانو به جرى استخدام کنند. فکر نواختن پیانو در ابتدا جالب به نظر مى رسید.اما یک موضوع خیلى وحشتناک در مورد معلم پیانوى جرى، دکتر شریک وجود داشت. چیزى واقعا ترسناک. تا جایى که جرى نمى توانست دست به دکمه هاى پیانو بزند. مدتى بعد جرى داستان هایى شنید. داستان هایى وحشتناک درباره شاگردان مدرسه موسیقى دکتر شریک. شاگردانى که براى یادگرفتن یک درس به آن جا رفتند ... و دیگر باز نگشتند.
ادامه مطلب ...
نویسنده : آر . ال . استاین
جاش و آماندا فکر می کنند خانه ی جدیدشان غیرعادی ، مرموز ، ترسناک و احتمالا جن زده است .
شهر «دارک فالز » هم جای عجیب و غریبی است ؛ اما والدینشان حرف های آنها را باور نمی کنند و می گویند:«عادت می کنید ! بروید بیرون ودوستان تازه ای پیدا کنید .»
بچه ها همین کار را می کنند ، ولی این دوستان جدید هم مرموز و چندش آورند ؛ چون می خواهند دوستی شان ابدی باشد.