نویسنده: آر ال استاین
من از بالای شانه های جوانا لوین به جعبه شیشه ای که مومیایی را در آن گذاشته بودند نگاه می کردم. یک علامت کوچک روی تابوت بود که قدیمی بود: هنر مصر باستان ! . دستبند و گردن بند و گوشواره طلایی بلندی داشت که عجیب می درخشید. جوانا گفت : وای چه قدر فوق العاده است. دستش را روی شیشه گذاشت : من این را می خواهم، همین را می خواهم. سرم را تکان دادم: این مال چهار هزار سال پیش است. جوانا احتمالا میلیون ها می ارزد. جوانا من را کنار زد و گفت : تولد من است چرا من نتوانم چند تا هدیه برای خودم بردارم؟
.
ممنون خیلی توپ بود
خوشحالم راضی بودین