نویسنده: دارن شان
هاگوراسان گفت: «نمیخوام به معبد برم، میخوام بازی کنم».
مادرش جواب داد: «میتونی یک وقت دیگه بازی کنی.» تکه کیکی تازه و کوچک به دستش داد: «این رو بگیر و به ارواح بده.»
هاگوراسان شروع کرد: «اما... »
مادرش آهی کشید: «لطفاً بس کن. خسته تر از اونیم که بتونم بحث کنم»..
داستانی متفاوت از نویسنده مشهور سبک ترس و وحشت دارن شان .
هاگوراسان بر خلاف بقیه نوشته های این نویسنده نه انباشته شده از صحنه های پر التهاب و وحشت هست نه پر از خون ریزی و کشتار؛ این داستان کاملا با سبک این نویسنده متفاوت هست .
داستانی درباره انسانیت، خوبی و تلاش برای کمک به دیگران؛ داستانی درباره خوب بودن و خوبی کردن . من شخصا لذت بردم امیدوار هستم شما هم اذت ببرین .
ادامه مطلب ...
نوشتهٔ: استیون کینگ
جانت پایِ سینک ظرفشویی میچرخد و، یکهو، چشمش میافتد به شوهرش که حدود سی سال است با هم زندگی میکنند. با تیشرت سفید و شلوارک بیگ داگ نشسته پشت میز آشپزخانه او را تماشا میکند.تازگیها این ناخدای روزهای هفته وال استریت را بیشترِ شنبهصبحها درست همینجا با همین ریخت و قیافه میبیند: شانههای آویزان و چشمهای مات، شوره سفید روی گونهها، موهای سینهاش که از یقهٔ تیشرت بیرون زده، و موهای شاخایستاده پشت سر مثل آلفاآلفای شیطانهای کوچک که پیر و خرفت شده باشد. جانت و دوستش هانا این اواخر برای هم داستانهای آلزایمری تعریف میکردند و همدیگر را میترساندند (مثل دختربچههایی که شب خانه هم میخوابند و برای همدیگر داستان ارواح تعریف میکنند): فلانی دیگر زنش را نمیشناسد، آن یکی دیگر اسم بچههایش یادش نمیآید...
ادامه مطلب ...
داستان کوتاه دولورس آمبریج
نویسنده: ج ک رولینگ
مترجم: امید - سایت دمنتور
یک داستان کوتاه به قلم رولینگ . این داستان بیشتر شبیه زندگینامه و معرفی از دلورس جین آمریج و توصیح علایق، زندگی، خانواده و فعالیتهای دلورس است . اگر میخواهید دلورس آمریج را بهتر بشناسید این داستان کوتاه را بخوانید تا به زندگی و سیر تحولات در روند پیشرفت شغلی آمبریج آگاه شوید.
نویسنده: آنتونی هوروویتس
من می خواهم به شما بگویم این چطور اتفاق افتاد.
اما آسان نیست. حالا از همه ی اینها مدتها می گذرد و حتی با آنکه اغلب درباره اش فکر می کنم، هنوز چیزهایی وجود دارند که نمی فهمم. شاید هرگز نفهمم. چرا اصلا توی ماشین رفتم؟ آنچه درباره اش حرف می زنم یکی از آن اتاقکهای عکس فوری است. روی سکوی شماره یک ایستگاه یورک بود چهار عکس با 2/05 پوند. اگر بخواهید بروید و آنرا ببینید احتمالا باید هنوز آنجا باشد. من هرگز به آن جا بر نگشتم بنابراین نمی توانم مطمئن باشم....
نویسنده : دارن شان
مترجم: مهدخت نقاش . رضا رستگار
این چیه ؟ .... یه داستان عشقولانه رو شانویل؟! آره، متاسفانه درسته. اگه علاقه ای به حکایات احساساتی و خیس خیس ندارید، بهتره این یکیو بیخیال بشید! اما نترسید طرفداران شان ! - این فقط یک انحراف کوچولو توی دنیای خیلی ترسناک و پر هیجان دارن شانه، پس به دستمال بردارید و بذارید اشکاتون بیاید، یه چسب همه کاره هم دم دست داشته باشید شاید برای چسبوندن قلب تیکه تیکه تون به درد بخوره.
نویسنده : دارن شان
ترجمه : فاطمه نوروزی منش
آدم کوچولوی لنگ، کیسه اش را روی دوشش انداخت و آماده ی برگشت به سیرک عجایب شد. کیسه پر از حیوانات مرده ای بود که شکار کرده بود - یک روباه، یک سنجاب، یک جفت خرگوش و یک سگ. معمولا دو پسر - دارن شان و ایورا ون - برای غذای آدم کوچولوها به شکار می رفتند، اما آن ها یک ماهی می شد که همراه با آقای کرپسلی خون آسام، از سیرک عجایب رفته بودند و .......
نویسنده : دارن شان
ترجمه : آرتین
متن زیر مقاله ای است از استیو لئوپارد که اخیرا پیدا شده و متعلق به زمانی است که وی به مدرسه می رفت. متاسفانه تاریخی که مقاله در آن نوشته شده از بین رفته بنابراین ما بطور دقیق نمیتوانیم تعیین کنیم زمانی که وی این انشا را می نوشته چند ساله بوده و یا به کلاس چندم می رفته، اما فکر می کنیم در حدود یازده یا دوازده سال داشته است.
ادامه مطلب ...
نویسنده : دارن شان
ترجمه : مهدخت نقاش
داستان زیر را سم گرست در سن نه سالگی نوشته است . این متن با جوهر قرمز و خط خرچنگ قورباغه ای روی چند برگه ی A4 باطله ی پاره پاره نوشته شده است. این برگه ها به همراه چند داستان و شعر دیگر که مطالب مشابه دارند پیدا شده اند. ( توجه : شما باید داستان سفر به ترانسیلوانیا را قبل از خواندن این داستان بخوانید.)
ادامه مطلب ...
فن فیکشن جیمز پاتر و سیریوس بلک
این فن فیکشن یک داستان کوتاه هست و تنها 3 صفحه داره و درباره سیریوس بلک و جیمز پاتر هست .
خوب چون داستان کوتاهه جایی هم برای توضیح یا حرف نداره .
ادامه مطلب ...فن فیکشن هری پاتر و سیفون جادویی
این فن فیکشن کوتاه یک داستان طنز هست و شخصیت دامبلدورو کاملا تخریب کرده . توضیحی درباره این داستان کوتاه نیست پس حالا خود داستان.
پیوست : این داستانو یک نفر معرفی کرده بود و تصمیم داشتم امشب بذارم اما الان که اومدم دیدم یک دوست عزیز دیگه هم این داستانو معرفی کرده توی نظرها و زحمت آپلود هم کشیده با تشکر از هر دو عزیز
ادامه مطلب ...