نویسنده: دارن شان
هاگوراسان گفت: «نمیخوام به معبد برم، میخوام بازی کنم».
مادرش جواب داد: «میتونی یک وقت دیگه بازی کنی.» تکه کیکی تازه و کوچک به دستش داد: «این رو بگیر و به ارواح بده.»
هاگوراسان شروع کرد: «اما... »
مادرش آهی کشید: «لطفاً بس کن. خسته تر از اونیم که بتونم بحث کنم»..
داستانی متفاوت از نویسنده مشهور سبک ترس و وحشت دارن شان .
هاگوراسان بر خلاف بقیه نوشته های این نویسنده نه انباشته شده از صحنه های پر التهاب و وحشت هست نه پر از خون ریزی و کشتار؛ این داستان کاملا با سبک این نویسنده متفاوت هست .
داستانی درباره انسانیت، خوبی و تلاش برای کمک به دیگران؛ داستانی درباره خوب بودن و خوبی کردن . من شخصا لذت بردم امیدوار هستم شما هم اذت ببرین .
ادامه مطلب ...