نویسنده: آنتونی هوروویتس
کتاب حاضر را که برای گروه سنی نوجوان به نگارش در آمده است میتوان جزو داستانهای وحشتآفرین دستهبندی کرد. این داستان الهام از وقایع روزانه، به مخاطب گوشزد میکند که در دنیای امن و قابل پیشبینی، وقوع اتفاقات هولناک غیرممکن و دور از انتظار نیست. بازی مردگان، داستان پسر نوجوانی با نام «کوین» است که به علت علاقه بیش از حد به بازیهای کامپیوتری از مدرسه رانده شده و حالا به استخدام شرکت کامپیوتری عجیب و مرموزی در آمده است. او ناگهان خود را در میان یک بازی کامپیوتری مییابد و برای نجات جان خویش ناچار به دفاع و مبارزه میگردد. بازی تمام میشود و کوین که تازه به آرامش رسیده است، یک باره در مییابد که در دستگاه بازی کامپیوتری دیگری در یک مرکز بازی گرفتار شده است.
ادامه مطلب ...
نویسنده: آنتونی هوروویتس
من می خواهم به شما بگویم این چطور اتفاق افتاد.
اما آسان نیست. حالا از همه ی اینها مدتها می گذرد و حتی با آنکه اغلب درباره اش فکر می کنم، هنوز چیزهایی وجود دارند که نمی فهمم. شاید هرگز نفهمم. چرا اصلا توی ماشین رفتم؟ آنچه درباره اش حرف می زنم یکی از آن اتاقکهای عکس فوری است. روی سکوی شماره یک ایستگاه یورک بود چهار عکس با 2/05 پوند. اگر بخواهید بروید و آنرا ببینید احتمالا باید هنوز آنجا باشد. من هرگز به آن جا بر نگشتم بنابراین نمی توانم مطمئن باشم....
نویسنده: آنتونی هوروویتس
چرا باید پدرم توقف میکرد؟
من به او گفتم این کار را نکند. می دانستم فکر خوبی نیست. البته او به من گوش نداد. پدر و مادرها هرگز این کار را نمی کنند. اما اگر به مسیرش ادامه داده بود این اتفاق هرگز روی نمی داد.
آن روز بیرون رفته بودیم، فقط خودمان سه نفر و چه روز عالی و واقعا شادی بود. تولد پانزده سالگی من، و آنها مرا به ساوتوولد برده بودند.
نویسنده: آنتونی هوروویتس
من هرگز مادرم را نشناختم
او یک سال بعد از تولد من در یک تصادف اتومبیل مرد و من کاملا تنها، با پدرم بزرگ شدم. خواهر و برادری نداشتم. فقط ما دو نفر بودیم و در خانه ای در باث که پایین ساوت وست است، در آون، زندگی می کردیم. پدرم استاد تاریخ دانشگاه بریستول بود و تا ده سال پرستادها یا خانه دارهایی با ما زندگی می کردند، که مراقب من بودند. اما وقتی سیزده ساله شدم و مدرسه ی محلی می رفتم، متوجه شدیم ما واقعا دیگر به هیچ کس نیاز نداریم، بنابراین فقط خودمان دو نفر ماندیم و خوشحال بودیم.
نویسنده: آنتونی هوروویتس
نیک هنکاک و برادرش، جرمیی ، می دانستند توی دردسر افتاده اند، اما نمی توانستند درباره اینکه مقصر کیست به توافق برسند. جریمی، البته نیک را سرزنش می کرد. و هر دو آنان می دانستند وقتی به خانه برسند - اگر اصلا به خانه برسند - پدرشان هر دوشان را سرزنش می کند. اما تقصیر هر کس، واقعیت این بود که آنان وسط لندن گیر کرده بودند. پنج دقیقه به نیمه شب مانده بود و آنان می بایست بیست و پنج دقیقه قبل خانه باشند.....
نویسنده: آنتونی هوروویتس
کتاب switch به معنی جا به جایی که در ایران به نام ژانوس، ستاره آرزو منتشر شده است، اثری دیگر از آنتونی هوروویتس است. البته هم سطح آلکس رایدر و گروشام گرینج و ... نیست ولی باز هم خیلی قشنگ است.
خلاصه کتاب:
تاد اسپنر، تنها پسر یک
تاجر ثروتند ، که هر چی بخواهد دارد. اما یک شب مرتکب اشتباه بزرگی می شود.
درست زمانی که نباید، آرزویی می کند و زندگی اش را به راه دیگری می برد.
زانوس ستاره آرزو، آرزویش را برآورده می کند و صبح که بیدار می شود، می
بیند آدم دیگری است، جایش عوض شده ، ودورو برش را آدم های جنایت کار و فال
گیران و قاتل ها و دزد ها گرفته اند. اما هیچ کدام از این ها آنقدر ها مهم
نیست، چون تاد خیلی زود به واقعیت وحشتناکی پی می برد که زندگی اش
را زیر و رو می کند. چیزی بد تر از قتل، دزدی و جنایت ...
ادامه مطلب ...
نویسنده: آنتونی هوروویتس
تایپ و انتشار سایت دوران اژدها
گری ویلسون گم شده بود
در ضمن گرمازده، خسته و عصبانی هم بود. همان طور که به زحمت از مزرعه ای می گذشت که درست مثل مزرعه قبلی بود و دقیقا به مزرعه بعدی شباهت داشت، به روستا، به مادر بزرگش که آنجا زندگی می کرد، و بالاتر از همه به مادرش برای بیرون کشیدن او از خانه راحت لندن شان و انداختنش وسط این محل، ناسزا می گفت. وقتی به خانه برمی گشت به خدمتش می رسید، حتما این کار را می کرد. اما خانه دقیقا کجا بود؟ چطور توانسته بود گم شود؟
ادامه مطلب ...
دوربین قاتل
نویسنده: آنتونی هوروویتس
آن جا یک قطعه زمین بایر بود؛ نه پارکینگ اتومبیل، نه محل ساختمان سازی، فقط یک مربع از سنگریزه و خاک که انکار هیچ کس نمی دانست باید با آن چه بکند. و بعد یک تابستان حراجی های صندوق عقب اتومبیل مثل مگس های توی پیک نیک از راه رسیدند و از آن به بعد هفته ای یک بار در آن جا حراج برگزار شد. لیوان های ترک خورده و بشقاب های وحشتناک، کتاب های جلد مقوایی کهنه ای که اسم نویسنده هایشان را هم نشنیده اید ، کتری برقی ، وسایل صوتی که به نظر می رسید چهل سال پیش از دور خارج شده اند.
ادامه مطلب ...
تلفن مرده ها
نویسنده: آنتونی هوروویتس
لیندا جیمز این طوری می میرد.
او دارد در وسط لندن از عرض هایدپارک عبور می کند که متوجه می شود هوا تغییر کرده. آسمان رنگ زشتی شده، نه سیاهی فرارسیدن شب بلکه ارغوانی مرتعش نزدیک شدن طوفان. ابرها در جوشش اند و لحظاتی بعد نور درخشان چنگال رعد در تمام طول تیمز برق می زند........
ادامه مطلب ...