نوشتهٔ: استیون کینگ
جانت پایِ سینک ظرفشویی میچرخد و، یکهو، چشمش میافتد به شوهرش که حدود سی سال است با هم زندگی میکنند. با تیشرت سفید و شلوارک بیگ داگ نشسته پشت میز آشپزخانه او را تماشا میکند.تازگیها این ناخدای روزهای هفته وال استریت را بیشترِ شنبهصبحها درست همینجا با همین ریخت و قیافه میبیند: شانههای آویزان و چشمهای مات، شوره سفید روی گونهها، موهای سینهاش که از یقهٔ تیشرت بیرون زده، و موهای شاخایستاده پشت سر مثل آلفاآلفای شیطانهای کوچک که پیر و خرفت شده باشد. جانت و دوستش هانا این اواخر برای هم داستانهای آلزایمری تعریف میکردند و همدیگر را میترساندند (مثل دختربچههایی که شب خانه هم میخوابند و برای همدیگر داستان ارواح تعریف میکنند): فلانی دیگر زنش را نمیشناسد، آن یکی دیگر اسم بچههایش یادش نمیآید...
ادامه مطلب ...
نویسنده : دارن شان
مترجم: فاطمه نوروزی منش
این داستان، بر اساس خاطرات به جامانده از آنی شان روایت شده: از زمانی که دارن همراه با استیو به سیرک عجایب رفت تا زمانی که استیو به خاطر اشتباه آنی، در بیمارستان بستری شد.
نویسنده : دارن شان
ترجمه : فاطمه نوروزی منش
آدم کوچولوی لنگ، کیسه اش را روی دوشش انداخت و آماده ی برگشت به سیرک عجایب شد. کیسه پر از حیوانات مرده ای بود که شکار کرده بود - یک روباه، یک سنجاب، یک جفت خرگوش و یک سگ. معمولا دو پسر - دارن شان و ایورا ون - برای غذای آدم کوچولوها به شکار می رفتند، اما آن ها یک ماهی می شد که همراه با آقای کرپسلی خون آسام، از سیرک عجایب رفته بودند و .......
نویسنده : دارن شان
ترجمه : فاطمه نوروزی منش
این، شرح وقوع حادثه ای در یک قبرستان است که مربوط به زمان کوتاهی قبل از بازگشت دسمند تینی و آدم کوچولوهایش به سیرک عجایب در کتاب دوم ( دستیار خون آشام ) می باشد. این متن در جمجمه ای خالی، در غار جادوگری به اسم ایوانا پیدا شده و با خون روی پوست خشک شده ی قورباغه نوشته شده بود.
ادامه مطلب ...