نویسنده: آنتونی هوروویتس
نیک هنکاک و برادرش، جرمیی ، می دانستند توی دردسر افتاده اند، اما نمی توانستند درباره اینکه مقصر کیست به توافق برسند. جریمی، البته نیک را سرزنش می کرد. و هر دو آنان می دانستند وقتی به خانه برسند - اگر اصلا به خانه برسند - پدرشان هر دوشان را سرزنش می کند. اما تقصیر هر کس، واقعیت این بود که آنان وسط لندن گیر کرده بودند. پنج دقیقه به نیمه شب مانده بود و آنان می بایست بیست و پنج دقیقه قبل خانه باشند.....