نویسنده: ژول ورن
در سوسیته ی سلطنتی انگلستان همه افراد حاضر در جمع، برای کسی دست می زدند و سوت می کشیدند و هورا می گفتند. انگار فرد معرفی شده کار مهمی انجام داده بود.
او وقتی برای سخنرانی بر روی سکو حاضر شد، پیرمردی بود با قامتی بلند و دستهایی چروکیده. او خود را اینگونه معرفی نمود: خانمها و آقایان من دکتر فرگوسن هستم.... و همینطور خلاصه ی سفرش را در دید همگان شرح داد.دکتر فرگوسن در جوانی به فکر سفر کردن به قاره ی آفریقا بود. آن هم سفر با بالنی که اختراع شده بود، اما هر جهانگردی که با آن به قاره ی آفریقا سفر می کرد، جان سا لم به در نمی برد.
اگر فردا بیاید ( If Tomorrow Comes )
این کتاب در مورد زنی است که در بانک کار میکند و همه چیز در زندگیش خوب است تا اینکه مادرش به خاطر یک کلاهبردار خودکشی میکند. او تصمیم میگیرد پیش آن شخص برود و از او اعتراف بگیرد( با تفنگ) اما خودش هم به دام می افتد و بوسیله یک وکیل و قاضی فاسد به جرم تابلویی که ندزدیده به 15 سال زندان محکوم میشود در زندان مشکلات بسیاری برایش پیش می آید و تصمیم به انتقام میگیرد و ....
بخشی از کتاب :