نویسنده: آنتونی هوروویتس
ماجرا مثل خیلی از داستان های دیگر در یک سوق یا بازار سرپوشیده ای در مراکش شروع شد.
گفته می شد در سوق به تعداد اجناسی که وجود دارد داستان هست. اگر زمانی در یکی از ده ها کوچه پس کوچه شلوغی گم شدید که مغازه ها و دکه های کوچکش از شنگینی بار هزاران چیز، از زلم زیمپو و شیشه های ادویه گرفته تا قالی و دانه های قهوه، خم شده بودند، متوجه خواهید شد که این ماجرا هم باید به قصه های هزار و یک شب اضافه شود.