چه قدر وقتی دلت میگیره همه چیز سخت میشه
اون غمی که توی گلوتو گرفته و نمیذاره نفس بکشی
چه سخته وقتی دلت میگیره
حس تنهایی و غمی که غمبرک میزنه روی دلت و ضربانشو پر درد میکنه
چه قدر سخته وقتی که دلت بگیره و تکیه گاهی برای دلت نباشه
غم میشینه روی دلت
خوبه حداقل خدایی هست که این وقتها تکیه کنی به بزرگیش
شب است و بدلم باز شکست
دل ساده ی من هزار بار شکست
خسته ام از رفتن
خسته ام از ماندن طاقت ماندن نیست و توان رفتن
ای کاش زود پایانی بود و پایانی بر این سفر که ناخواسته آغاز کردیمش
ای کاش میتوانستم
ولی افسوس
افسوس که یارای پایان خود خواسته ام نیست
خسته ام
خسته ام
نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته ی من
چرا فسرده است این قلب پر سوز
از جمع آشنایان می گریزم ادامه مطلب ...