کتابخانه ای برای همه

کتابخانه ای برای همه

کتابخانه فانتزی
کتابخانه ای برای همه

کتابخانه ای برای همه

کتابخانه فانتزی

درد دل

چه قدر وقتی دلت میگیره همه چیز سخت میشه

اون غمی که توی گلوتو گرفته و نمیذاره نفس بکشی

چه سخته وقتی دلت میگیره

حس تنهایی و غمی که غمبرک میزنه روی دلت و ضربانشو پر درد میکنه

چه قدر سخته وقتی که دلت بگیره و تکیه گاهی برای دلت نباشه

غم میشینه روی دلت

خوبه حداقل خدایی هست که این وقتها تکیه کنی به بزرگیش

درد دل

شب است و بدلم باز شکست 

دل ساده ی من هزار بار شکست


خسته ام

خسته ام

خسته ام از رفتن
خسته ام از ماندن طاقت ماندن نیست و توان رفتن
ای کاش زود پایانی بود و پایانی بر این سفر که ناخواسته آغاز کردیمش
ای کاش میتوانستم
ولی افسوس
افسوس که یارای پایان خود خواسته ام نیست
خسته ام
خسته ام

کویر

خدایا خسته ام من

شعر

نمی دانم چه می خواهم خدایا
به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جوید نگاه خسته ی من
چرا فسرده است این قلب پر سوز

از جمع آشنایان می گریزم  ادامه مطلب ...