مجموعه کارآموز رنجر جلد پنجم جادوگر شمال
نویسنده: جان فلاناگان
مترجم: Pionner
به سرعت برق و باد رخ داد. لحظه ای هیچ چیز نبود. بعد در چشم برهم زدنی، آن پیکر کاملاً زره پوش آنجا بود. بسیار عظیم و مرعوب کننده، کاملاً سیاه در برابر مه، سایه ای از یک جنگاور غول پیکر باستانی، در زرهی میخ دار، با کلاهخودی بالدار و بسیار عظیم بر روی سرش. ویل همین طور که ایستاده و از ترس سر جایش خشکش زده بود با خودش فکر کرد: باید قدش دوازده متری باشه. کلاهخود کاملاً پوشاننده صورت بود، اما در جایی که برای چشمها سوراخ شده بود هیچ چیزی به جز فضای خالی نبود.
قلب ویل در درون سینه اش به شدت می تپید و دهانش از ترس خشک شده بود. می دانست که این پیکر یک انسان فانی نیست. این چیزی از سمت و سویی دیگر بود، از دنیای تاریک جادو و طلسم. به طور غریزی می دانست که هیچکدام از اسلحه هایش نمی تواند به آن موجود صدمه ای بزند. آن پیکر که مانند برجی سربلند کرده بود، به جز لرزش اندک مه بی حرکت بود. به نظر می رسید فضای خالی چشمانش ویل را سبک و سنگین می کرد. بعد ویل آن صدا را شنید. صدایی بم که به نظر می رسید به دورِ دریاچه ی سیاه منعکس می شود، مثل این بود که ویل آن را از درون یک غار خالی می شنید نه یک فضای باز در درون جنگلی رو باز. صدای ترسناک و بم گفت:
- مراقب باش، موجود فانی! سایه ی جنگاور شب رو بیدار نکن. همین حالا، تا وقتی که می تونی، اینجا رو ترک کن