نویسنده: ریک ریوردن
مترجم: ستیا
تا زمانی که آنابث هیولای دوسر رو ندیده بود فکر نمی کرد که روزش بتونه بدتر بشه.
تمام صبحش رو سعی کرده بود کارای عقب افتاده ی مدرسش رو انجام بده. ( پیچوندن کلاسا به طور متداول برای نجات دنیا از هیولاها و خداهای یونانی رذل، جدا داشت معدلش رو خراب می کرد.) بعد پیشنهاد سینما رفتن با دوست پسرش، پرسی، و چندتا از دوستاشون رو رد کرده بود تا برای دوره ی تابستونی کارآموزی توی یه شرکت معماری محلی مصاحبه کنه. متاسفانه، ذهنش زیادی درگیر بود. کاملا مطمئن بود که مصاحبه رو خراب کرده بود.