وقتی اولین بار اراگون در ذهن من نقش بست، پانزده ساله بودم - نه یک پسربچه و نه یک نوجوان - تازه دبیرستان را تمام کرده بودم و اطمینانی به انتخاب راه زندگی ام نداشتم و به جادوی پرقدرت ادبیات فانتزی که قفسههای کتابهایم را آراسته بود، معتاد شده بودم. فرآیند نوشتن کتاب اراگون، که در دنیا در معرض فروش قرار گرفت، و حالا تمام کردن کتاب الدست، مرا به جوانی سوق دادهاست. حالا بیست و یک سال دارم و با حیرت میبینم که دو کتاب را به چاپ رساندهام. اتفاقات غریبی رخ دادهاست، اما مطمئنم که نه برای من.
ادامه مطلب ...