نویسنده: جی جی بالارد
دکلای تبلیغای تبلیغاتی، دکتر! دکلای تبلیغاتی رو دیدی؟
دکتر فرانکلین، چهره در هم کشید و از مزاحمتی که برایش ایجاد شده بود، سرعت قدم هایش را بیشتر کرد و با عجله از پله های بیمارستان پایین آمد تا به طرف صف ماشین های پارک شده برود. از روی شانه اش لحظه ای به مرد که صندل های کهنه و شلوار جین لکه دار از دوغاب پوشیده بود نگاه کرد که برای او از طرف دیگر محوطه دست تکان می داد و وقتی دید فرانکلین تلاش می کند او را نادیده بگیرد شروع به دویدن به طرف او کرد...
.
فقط 25 صفحه؟خوشم نیومد
داستان کوتاه بوده