مجموعه زندگینامه خون آشام جلد چهارم برده شیطان
نویسنده: افشین جاهد
صدای در زدن سریع و بی امان لیزا برایم تبدیل به کابوس شده بود کابوسی که از صدای دینگ دینگ ساعت که وقت بیداری و رفتن به مدرسه را خبر می داد هم بدتر بود. لیزا سمج ترین و اعصاب خورد کن ترین خدمتکاری بود که تا به حال دیده بودند. تازه چهار روز از اقامتم در این هتل می گذشت ولی در همین چهار روز لیزا بیش از چهل بار در اتاقم را کوبیده و به بهانه ای سراغم می آمد.
اگر دلم به حالش نمی سوخت با بردن شکایتش پیش مدیر هتل از دستش خلاص می شدم ولی ...
.