نویسنده: کلی آرمسترانگ
مترجم: فیلاگوند( علی دهقان )
شکارچیان خون آشام درست قبل از بامداد آمدند. من بعد از شبی که به صحبت با مارگارت گذشت در خوابی راحت بودم، خوابی بی رویا، او نجوا کرد: کت؟ کاتیانا؟
من او را هل دادم و غرغر کردم که به اتوبوس نمی رسم و تا مدرسه می دوم اما انگشتان او در شانه ام فرو رفتند و مرا تکان دادند.
او با لهجه فرانسوی نرمش گفت: امروز مدرسه نمی ری، بچه گربه من. شکارچی ها اینجان. اونا پیدام کردن.
.